رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).
رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن: تا صبر را نباشد شیرینی شکر تا بید بوی ندهد بر سان داربوی. رودکی. نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک. میرزا وحید (از آنندراج).
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی
رزق. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کرد هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم. سعدی. جمله را رزاق روزی میدهد قسمت هریک به پیشش می نهد. سعدی. ، جیره دادن. وظیفه دادن. مواجب دادن: سپاه را بنگریست (انوشیروان) و ایشان را روزی ها داد و صلت بخشید. (تاریخ بلعمی). در گنج بگشاد و روزی بداد بزد نای رویین بُنه برنهاد. دقیقی. سر گنجهای پدر برگشاد سپه را همه خواند و روزی بداد. فردوسی. سپاه انجمن کرد روزی بداد سرش پرزکین و دلش پرزباد. فردوسی. در گنج بگشاد و روزی بداد سپاهی شد آباد و باکام و شاد. فردوسی
برندگی و تندی دادن. لبه یا نوک چیزی را: سوهان فلک تا گل عدل تو شکفته ست تیزی نتواند که دهد خار ستم را. انوری (از آنندراج). ، روانی دادن سخن و جزآن را: در معرکۀ نظم به اوصاف رخ دوست تیزی ز سخن میدهم آن تیغزبان را. علی خراسانی (ایضاً). رجوع به تیز شود
برندگی و تندی دادن. لبه یا نوک چیزی را: سوهان فلک تا گل عدل تو شکفته ست تیزی نتواند که دهد خار ستم را. انوری (از آنندراج). ، روانی دادن سخن و جزآن را: در معرکۀ نظم به اوصاف رخ دوست تیزی ز سخن میدهم آن تیغزبان را. علی خراسانی (ایضاً). رجوع به تیز شود
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن: اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی. داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی. امیرخسرو (از آنندراج)
فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن: اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام مباش غره که بازیت میدهد عیار. سعدی. داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی. امیرخسرو (از آنندراج)
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی
ساز بستن. ساز زدن. ساز پرداختن. ساز نواختن. (مجموعۀ مترادفات) : هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگ تر چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده. صائب (از مترادفات). ، ساختن. آماده کردن: و حمامی نیکو در جنب خانه ساز داد. (تاریخ جدید یزد). و ده دکان از یمین و یسار او ساز داد. (تاریخ جدید یزد) ، پرداختن. ابداع: بهر نکته که خسروساز میداد جوابش هم به نکته بازمیداد. نظامی (خسرو و شیرین). ، آراستن: سخن را به آهنگ شان ساز داد جواب سزاوارشان باز داد. نظامی. ، ساز دادن کاری را، راه انداختن. روبراه کردن. سامان دادن: که یزدان من یوسفم بازداد همه کارهای مرا ساز داد. شمسی (یوسف و زلیخا). کار طرب را ساز ده و اصحاب را آواز ده در حلقۀ خاصان مکش، این عام کالانعام را. همام تبریزی